با همه ی بی سر و سامانی امباز به دنبالِ
پریشانی امطاقتِ فرسودگی ام هیچ نیستدر پیِ ویران شدن آنی امآمده ام بلکه نگاهم کنیعاشقِ آن لحظه ی طوفانی امدل خوشِ گرمای کسی نیستمآمده ام تا تو بسوزانی امآمده ام با عطشِ سال هاتا تو کمی عشق بنوشانی امماهیِ برگشته زِ دریا شدمتا تو بگیری و بمیرانی امخوب ترین حادثه می دانم اتخوب ترین حادثه می دانی ام؟حرف بزن ابرِ مرا باز کندیر زمانی است که بارانی امحرف بزن حرف بزن سال هاستتشنه ی یک صحبتِ طولانی امها...به کجا می کِشی ام خوبِ من؟ها...نکشانی به پشیمانی ام! + نوشته شده در ۱۴۰۲/۰۹/۱۷ ساعت ۹:۲ ب.ظ توسط محسن حیدری | غزلی از سعدی...
ما را در سایت غزلی از سعدی دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : mohsenheydari259 بازدید : 32 تاريخ : سه شنبه 21 آذر 1402 ساعت: 18:01